تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۴/۰۶ - ۰۷:۳۶ | کد خبر : 3286

چنین حکایت کنند…

ابراهیم قربانپور یکی از افسانه‌های رایج درباره ادبیات در ایران داستان رابطه میان فردوسی شاعر و محمود غزنوی است. گذشته از تشکیک در سلامت اشعاری که در شاهنامه درباره پادشاه غزنوی سروده شده است، این داستان رایج است که محمود غزنوی حاضر نشد به قدری که شاعر شعرش را شایسته دریافت آن می‌دانست، به او […]

ابراهیم قربانپور

یکی از افسانه‌های رایج درباره ادبیات در ایران داستان رابطه میان فردوسی شاعر و محمود غزنوی است. گذشته از تشکیک در سلامت اشعاری که در شاهنامه درباره پادشاه غزنوی سروده شده است، این داستان رایج است که محمود غزنوی حاضر نشد به قدری که شاعر شعرش را شایسته دریافت آن می‌دانست، به او خلعت و صله بدهد و فردوسی با قهر و ناامیدی بارگاه او را ترک کرد. بعدتر در صحنه نبردی کسی شعری از فردوسی خواند و تهییج آن شعر به یاری سپاه غزنوی آمد. محمود پس از پایان نبرد از شاعر آن اشعار پرسید و وقتی دانست اشعار از آن همان شاعری است که او را به قهر از بارگاه رانده بود، از کارش پشیمان شد و مبلغ گزافی صله برای او فرستاد. صله‌ای که همان روزی از دروازه طوس داخل شهر شد که جنازه فردوسی را غریبانه از دروازه دیگرش بیرون می‌بردند.
طبعا کسی امروز نمی‌تواند راستی یا کذب این داستان را قطعی بداند، اما این افسانه از دو جهت جذاب است. نخست آن‌که در تلاش است تا یکی از متون اصلی ادبیات غالب تاریخ ادبیات فارسی را از اتهام کهنه انتساب به قدرت تطهیر کند و شاعری را که در مبارزه تاریخی در کنارش قرار گرفته است، از بدنامی هم‌پیالگی با قدرت آزاد کند. دوم آن‌که این افسانه به‌خوبی می‌تواند به‌عنوان نمونه‌ای از ادبیات از پایین مورد بررسی قرار گیرد. ادبیاتی که موضوع اساسی آن برخلاف ظاهر کم‌وبیش ساده‌اش نسبت با قدرت است.

۱

حدود پنج دهه قبل، در دوران اوج تمایل حکومت مرکزی ایران به ترویج باستان‌گرایی ایرانی، ستایش از ایران پیش از ورود اسلام و تبلیغ شاهنامه فردوسی به‌عنوان سترگ‌ترین متن ادبی فارسی پژوهشی دانشگاهی درباره باورهای ادبی مردم ایران انجام گرفت که در میان هیاهوی نهادهای قدرت بر سر ادبیات ایران باستان گم شد. در نتایج این پژوهش مشخص شده بود که در باورهای مردمی ایرانیان بیشترین خرافه‌ها، داستان‌ها و ارجاع‌ها نه به متنی که حکومت در پی ترویج آن بود، شاهنامه، نه به متونی که عموما صاحب محتوای دینی و اخلاقی محسوب می‌شوند، مانند مثنوی مولوی و نه حتی به متون عاشقانه‌ای مانند اشعار سعدی و حافظ، که به متنی تعلق دارد که اساسا کسی اهمیت ادبی آن را جدی نمی‌گرفت؛ «هزار و یک شب».
باورهایی به اثرگذاری شگفت‌انگیز آن، مانند این باور خرافی که خواندن از ابتدا تا انتهای آن به مرگ دختران جوان منجر خواهد شد، تا داستان‌های فراوانی که مردم عامه منبع آن را از «هزار و یک شب» می‌دانستند. محققان ادبی و استادان آکادمیک ادبیات آن زمان ترجیح دادند نتایج آن پژوهش را نادیده بگیرند، یا به سطح نازل سلیقه طبقات عامه نسبت بدهند. برای آنان کتاب نیمه‌مصوری که عبداللطیف طسوجی از زبان عربی به فارسی‌ای عامیانه و نه‌چندان بلیغ ترجمه کرده بود و از داستان‌هایی بدون انسجام، اشعاری نپخته و بی‌تناسب و مضامینی شهوانی و عاشقانه تشکیل شده بود، هیچ کنجکاوکننده به نظر نمی‌آمد. آنان ترجیح می‌دادند به سراغ تصحیح و تطبیق نسخه‌های قدیمی کتاب‌های ماجورتری بروند که به ادبیات مورد علاقه آنان وفادار مانده بود.
این اتفاق اگرچه امروز کمی تلخ به نظر می‌رسد، اما درحقیقت سرنوشت تقریبا مشترک چیزی است که امروز آن را با نام ادبیات عامیانه می‌شناسیم و برای آن جایگاه ویژه‌ای قائلیم. ادبیاتی که برخلاف جریان غالب ادبی نه از مسیر خلق خلاقانه ذهن یک نویسنده که به‌عکس از طریق جریان یافتن در میان طبقات مختلف اجتماعی خلق شده و پیش رفته است.
کشیدن یک مرز دقیق میان ادبیات عامه و گونه‌های دیگر ادبی تقریبا ناممکن است. کسی نمی‌تواند با قطعیت اعلام کند که اثری مانند شاهنامه عامیانه نیست، چراکه معروف است منبع بسیاری از داستان‌های آن افسانه‌های جاری میان مردمان هم‌روزگار فردوسی بوده است و در عین حال کسی هم نمی‌تواند آن را به ادبیات عامه نسبت بدهد، برای آن‌که در عین حال نوع ادبیات آن از نوع ادبیات عامیانه نیست. به همین خاطر است که معمولا نظریه‌پردازان ادبیات عامه را نه براساس یک تعریف ذاتی که براساس ویژگی‌های مشترک این آثار بازمی‌شناسند.
شاخص‌ترین این ویژگی‌ها احتمالا تکیه اصلی اثر است بر داستان‌های رایج در میان عامه مردم و کمترین دخالت قوای خلاقانه فردی نویسنده یا جمع‌آوری‌کننده اثر بر آن. از میان سه نمونه بزرگ ادبیات عامیانه جهان «هزار و یک شب»، «دکامرون» و «حکایت‌های کنتربری» اثر اول به هیچ نویسنده واحدی منسوب نیست و مشخصا حاصل تلاش گروه بزرگی از کاتبان است که افسانه‌های رایج در میان مردمان را ثبت کرده‌اند. دو اثر دیگر نیز با وجود آن‌که ثبت‌کنندگانی صاحب‌نام مانند بوکاچو و جفری چاسر داشته‌اند، از داستان‌های عامیانه فاصله نگرفته‌اند و به ادبیات محلی آن وفادار مانده‌اند. زبان اثر در این‌گونه از ادبیات چندان آراسته نیست و تنها تا جایی به صنایع ادبی اجازه ورود می‌دهد که با ذوق عامیانه ساز باشد. ادبیات عامه در این تعریف بیشتر عمر خود را نه روی کاغذ که در دل مردمان طی کرده است و تنها پس از گذر قرن‌های طولانی به بند کاغذ درمی‌آید تا جایی در تاریخ ادبیات دست‌وپا کند. ادبیات عامه روی کاغذ خلق نمی‌شود، بلکه ادبیات آزادی است که کاغذ با میل بی‌امانش برای به اسارت کشاندن آزادی آن را در خود به بند می‌کشد. ادبیات عامیانه همیشه در حال گریختن از صحنه کاغذ است.

۲
ادبیات عامیانه پیوندی جاودانه با قصه دارد. هیچ گونه ادبی دیگری نمی‌تواند جایگاه قصه را در ادبیات داستانی بگیرد. درواقع آثار بزرگ ادبیات عامیانه عبارت هستند از مجموعه بزرگی از قصه‌ها که به واسطه بهانه‌ای در کنار هم جمع شده‌اند. در «هزار و یک شب»، شهرزاد قصه‌گو که به عقد شهریاری خون‌ریز در آمده است، هر شب را برای او قصه می‌گوید تا با زنده نگه داشتن غریزه کنجکاوی در شهریار نگذارد او به میلش برای کشتن میدان دهد. در «دکامرون» جمعی از دختران و پسران که برای در امان ماندن از طاعونی که در حال بلعیدن شهر است به یک غار پناه برده‌اند، در یک قرارداد جمعی هر روز برای هم قصه می‌گویند تا از ملال روزها بگریزند و در «حکایت‌های کنتربری» جمعی مسافر که در مسیری دشوار با هم هم‌سفر شده‌‌اند، تصمیم می‌گیرند با تعریف کردن داستان رنج سفر را هموارتر کنند. این نخ تسبیح، گذشته از «هزار و یک شب»، عموما بسیار سست و بی‌اعتبار به نظر می‌رسد و به‌وضوح تنها بهانه‌ای برای آغاز روند قصه‌گویی است، بی‌آن‌که خود مشخصا دخالتی در قصه داشته باشد.
بااین‌حال کسی نمی‌تواند داستان‌های عامیانه این قبیل کتاب‌ها را در کنار گونه‌های داستانی رایج در ادبیات غالب قرار دهد. داستان‌های عامیانه در فرم و نه در محتوا شباهت زیادی با ادبیات داستانی جریان اصلی ادبیات ندارند. اصلی‌ترین ویژگی مضمونی داستان‌های عامیانه میل آتشین آن‌ها به نادیده گرفتن نهادهای پرسابقه قدرت و به سخره گرفتن آن‌هاست.
خالقان بی‌شمار و ثبت ناشده داستان‌های عامیانه گاه آرزوها و انتظارات خود از نهادهای قدرت را در داستان‌هایشان به تصویر کشیده‌اند. داستان‌های متعدد «هزار و یک شب» از خلیفه بغداد که شبانه با لباسی مبدل به میان مردمان عادی می‌آید و پای حرف‌هایشان می‌نشیند و در روز به آن‌چه شنیده است، با داد و عدل رسیدگی می‌کند، از این دست است. گاه نیز آن‌جا که نهادهای قدرت غیرقابل دسترس و غیرقابل اصلاح به نظر رسیده‌اند، داستان‌های عامیانه تصمیم گرفته‌اند آن‌ها را به سخره بگیرند و از این طریق لااقل انتقام خود را گرفته باشند. داستان‌های متعدد «هزار و یک شب» از فسادهای خانواده پادشاهان و ملوک، داستان‌های اغلب بی‌ادبانه «دکامرون» از رفتار جنسی بزرگ‌زادگان و داستان‌های کم‌وبیش توهین‌آمیز «حکایت‌های کنتربری» درباره کشیش‌ها، اسقف‌ها و اعانه‌بگیرهای کلیسا همه نمونه‌هایی از همین شیوه برخورد با نهادهای قدرت، چه دینی و چه سیاسی، هستند.
داستان‌های عامیانه عموما ارزش‌های اخلاقی تازه‌ای مطابق آن‌چه میل جامعه عوام اقتضا کرده است، آفریده‌اند و در مقابل تمایل بی‌امان این طبقات عامیانه به سرکشی و شوریدن علیه ارز‌ش‌های اخلاقی دیکته‌شده از سوی نهادهای قدرت را بازنمایی می‌کند. در مقابل در بیشتر داستان‌ها اعمال شرورانه‌ای نظیر سر خم کردن در برابر قدرت، سرقت مال از ضعیفان و نیازمندان، برخورد بی‌رحمانه و خشن با طبقات تهیدست و موارد دیگری از این دست به شدیدترین شکل ممکن سرزنش شده و کسی که به آنان دست زده است، معمولا به عقوبتی سخت مجازات می‌شود.
در داستان‌های عامیانه منطق داستان به‌طور عمده، نه بر اساس منطقی از پیش تعیین‌شده که بر اساس ذوق جمعی خالقان اثر تعیین شده است. حوادث تصادفی نه بر اساس نظم علی و معلولی که بر اساس خط داستانی منطبق با باور عامه از پی هم می‌آیند. رفتار کاراکترها نه براساس روان‌شناسی امروزین یا رفتار عقلانی، که بر اساس کنش مورد نیاز در داستان انجام می‌گیرد. واقعیت‌های تاریخی بر اساس میل خالقان اثر به ستایش از شخصیت‌های محبوب یا نفرت از شخصیت‌های منفورشان به کرات نادیده گرفته می‌شود. گاه منطق زمانی و مکانی داستان چنان در هم آشفته می‌شود که مشخصا نسبت دادن خلق اثر به یک ذهن مستقل را ناممکن می‌کند. ادبیات عامه نویسنده ندارد، چراکه اساسا نوشته نشده است. ادبیات عامه فریاد فروخورده توده‌هایی است که در ادبیات رسمی فراموش شده‌اند.

۳
احتمالا درست به همین خاطر بود که ادبیات عامیانه برای سال‌ها از سوی محققان ادبی نادیده گرفته می‌شد. اعاده حیثیت به ادبیات عامه محصول دنیای مدرن است. پژوهش‌گران ادبی قرن‌ها پس از مردم عامیانه بود که پی بردند این توده‌های فراموش‌شده و نادیده‌گرفته‌شده‌اند که سوژه راستین ادبیات‌اند و نه شاعران و ادیبانی که جریان رسمی آنان را ستوده است. تنها در این دنیای مدرن بود که کسانی دریافتند آن‌چه همیشه نادیده گرفته شده است، همان چیزی است که می‌تواند دنیا را تغییر دهد. ادبیات عامه‌، ادبیات برخاسته از طبقات نازل اجتماعی بود که می‌توانست بن‌بست بزرگ ادبیات رسمی را از نو باز کند.
مارکس در بند انتهایی مانیفست حزب کمونیست راه رهایی بشر را چنین فریاد زده بود: «کارگران جهان متحد شوید.» احتمالا آخرین جمله مفروض مانیفست ادبیات عامه می‌توانست این باشد: «سال‌ها از اتحاد ما می‌گذرد. ادیبان جهان کمی زیر پاهایتان را نگاه کنید.»

شماره۷۱۰

 

نوشته هایی دیگر از همین نویسنده: 40cheragh

نظر شما

دیگه چی داری اینجا؟