تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۰۶/۱۰ - ۲۱:۱۷ | کد خبر : 9560

هیولای خفته

شعری از گروس عبدالملکیان

شعری از گروس عبدالملکیان

دست‌هایش را بسته بودند
که شعر ننویسد
و سایه‌اش بر دیوار
شعر بود

گفت:
سایه‌ها همیشه عریان‌اند
حتی اگر لباس پوشیده باشند
دیوارها از در
بیرون رفتند
تا با دیوارهای بیشتری برگردند…

**

در روزهای بعد
آن‌قدر غذا نخورد
که روزهای بعد
بر زمین افتادند

و آن‌قدر لاغر شده بود
که می‌توانست
از لای دو ساعت عبور کند
و جوری آن لحظه را بنویسد
که زمان و زبانش یکی شوند

قلم
قلم، اثری از جواد علیزاده

در نیمه‌های شب
طوری به خواب رفت
که می‌توانست
چند فردا
داشته باشد

در روزهای بعد بود
که در سلول‌ها سطر پیدا کردند
در مشت‌ها، موسیقی
در جیب‌ها، کلمه

در هفته‌های بعد بود
که هر که را
از طناب
آویختند،
شعر شد!

کسی که شعر می‌نویسد، تنهاست!
و او که گوشه‌های جوانی‌اش را جویده است
و هر گلوله‌ای که خورده را هضم کرده،
می‌داند
خشمی که در خیابان‌ها آفتاب می‌خورد
بر شاخه‌ها مشت خواهد داد

**

سایه‌اش بر دیوار
سکوت کرده است!
تخیل، سکوت می‌خواهد
وصل کردنِ موهای معشوقه به باران
سکوت می‌خواهد
وصل کردنِ چشم‌های هم‌بندش
به بادام‌هایی که عید امسال را تلخ می‌کنند،
سکوت می‌خواهد
‌‌وصل کردنِ سینه‌سرخ‌ها
به سینه‌ای که از آن بخار برمی‌خیزد،
سکوت می‌خواهد

وصل کردنِ سیم‌های یک بمب ساعتی، سکوت می‌خواهد!

کسی که شعر می‌نویسد، تنهاست
و آن که سال‌ها بعد
تنهایی‌ات را از زیرپله‌ای
در کتابفروشی‌های انقلاب می‌خرد
هیولای خفته را
بیدار خواهد کرد!

یعنی
کسی نمی‌دانست
که زندان
دری در سینه‌ی تو داشت
و این سطرها از همان‌جا گریخته‌اند
و حالا
هروقت
آن‌ها را پاک می‌کنم
استخوانت از زیرشان پیداست
یعنی

همیشه دیده‌ام
گلوله‌ها شلیک می‌شوند و
پلک‌ها می‌افتند
گلوله‌ها شلیک می‌شوند و
درخت‌ها می‌افتند
گلوله‌ها شلیک می‌شوند و
پرنده‌ها می‌افتند

گلوله‌ها شلیک شدند…
تو اما
چون آبشار
به افتادن
ایستاده‌ای!

نوشته هایی دیگر از همین نویسنده: 40cheragh

نظر شما

دیگه چی داری اینجا؟