کمی درباره بلا لوگوسی شمایل جاودانه «موجود شب»
بیشک کنت دراکولا موجود جاودانه شب است. این شخصیت از همان زمانی که در رمان گوتیک و ترسناک نویسنده ایرلندی، یعنی برام استوکر، معرفی شد، شخصیتی جاودانه در جهان ادبیات وحشت بوده است. از زمان انتشار رمان تاکنون، نمایشهای بسیار موفقی بر اساس آن روی صحنه تئاتر رفته و در شاید ۲۲۰ فیلم وجود دارد که دراکولا در آنها حضوری چشمگیر دارد؛ نمود کاراکتری که تنها شرلوک هلمز به آن برتری دارد.
اما برای بیشتر مردم، صرفنظر از سنشان و رسانه مورد پسندشان، تنها یک «کنت دراکولا» وجود دارد؛ همان دراکولایی که هنرپیشه باوقار و خوشتیپ مجارستانی، بلا لوگوسی، نقشش را ایفا کرد. پیش از ایفای نقش اول فیلم ترسناک و پیشگام دراکولا به کارگردانی تاد براونینگ، لوگوسی اولین بار این رل را در صحنه برادوی اجرا کرده بود. فیلم ساختهشده در سال ۱۹۳۱ با دکورهایی نفسبر و شومش، نورپردازی محشرش و عمارتهای باشکوهش اصول سینمای وحشت را بهعنوان یک هنر تعریف کرد؛ ازجمله گنجاندن «دریاچه قو» اثر چایکوفسکی بهعنوان موسیقی میانپرده.
بلا لوگوسی از زبان پسرش
لوگوسی در سال ۱۹۵۶ درگذشت. زمانی که فرزندش، بلا لوگوسی پسر، نوجوان بود. به قول خودش، حتی امروز هم «مردم تقریبا هر روز این اسم را میشناسند و از من درموردش پرسوجو میکنند». «به جا آوردن» پدر از سوی مردم و سوالهایشان در مورد اینکه پسر او بودن چه احساسی دارد، «تمامی ندارد».
لوگوسی پسر میگوید: «قصه زندگی خود لوگوسی خیلی جالب است؛ تنها چیزی که میتوان گفت که مناسب مردی باشد که تا ابد با دراکولا پیوند خورده، این است که او در اصل در حوالی مرز غربی ترانسیلوانیا متولد شد؛ که از خانه دراکولا، در کوهستان کارپات، چندان هم دور نیست.» لوگوسی در شهر لوگوژ بزرگ شد – که بعدها از نام این شهر، در نام هنری خود استفاده کرد – و بازیگری را به تکالیف مدرسه ترجیح میداد و این مسئله «عصبانیت شدید پدر لوگوسی را در پی داشت»؛ مردی که به روایت لوگوسی پسر، کاسبی بسیار سختگیر بود.
علاقه لوگوسی به بازیگری به قدری زیاد بود که در سن ۱۲ سالگی، خانه را ترک کرد تا بازیگری را دنبال کند. حرکت درستی بود: در اوایل دهه ۱۹۰۰، لوگوسی همه فن حریف، داشت بدل به یکی از بازیگران تراز اول تئاتر مجارستان میشد و با یک شرکت ملی، به شهرهای مختلف سفر میکرد. لوگوسی پسر میگوید: «کارنامه مردی که بعدها بهخاطر نقش مرید شیطان در یاد ماند، در میان دیگر نقشهایی که بازی کرد، از ایفای نقش عیسی مسیح نیز یاد کرد.»
جنگ و گرفتاری پس از آن
گرچه بازیگران از خدمت سربازی معاف میشدند، اما لوگوسی حرفهاش را رها کرد تا در جنگ جهانی اول شرکت کند و به گشت اسکی، به درجه فرمانده نائل آمد و در جبهه روسیه زخمی شد. پس از پایان جنگ، انقلاب مجارستان در سال ۱۹۱۹ به وقوع پیوست. «بابا که از طرف اتحادیه بازیگران نقش موثر و فعالی ایفا کرد، متوجه شد که در جبهه نادرست حزب حاکم قرار گرفته و ناچار به فرار از کشور شد.»
لوگوسی ابتدا به وین و بعد به آلمان گریخت و بازیگری را در این کشور ادامه داد. لوگوسی که همچنان تحت تعقیب بود، در یک کشتی تجاری بهعنوان خدمه مشغول به کار شد و از طریق همین کشتی، راهی امن برای رفتن به آمریکا یافت. کشتی او به نیواورلئان رسید. سپس لوگوسی راهی نیویورک شد که سپس در همین شهر به تبعیت آمریکا درآمد. طبق گفته لوگوسی پسر، پدرش که همچنان شوق بازیگری داشت، در تئاترهای آمریکا موقعیت خود را به دست آورد. «مشخص شد که انگلیسی ندانستن تنها یک مانع ناچیز به شمار میآید.» چون او بهسادگی موفق شد یک گروه تئاتر مجارستانی بازیگران مهاجر را تاسیس کند.
اجرا به زبان انگلیسی
«کره اسب قرمز»، اولین نمایشنامهای که به زبان انگلیسی بازی کرد، تحسین و تمجید فراوان منتقدان را در پی داشت. «گرچه منتقدها آن زمان بابایم را نمیشناختند، اما توانسته بود به لحاظ آوایی کل نقشش را از بر کند که به خودی خود کار خارق العادهای بود.» در دهه ۱۹۲۰، لوگوسی هم در صحنه تئاتر و هم در سینما فعالیت داشت، و بهخاطر همه فن حریف بودنش به شهرت رسید و بهخاطر ایفای نقشهای کلاسیکش در اروپا و آمریکا شهرت داشت. «از هرچی که فکرش را بکنید؛ از شکسپیر بگیر تا نقش مردان عاشق پیشه.»
نقش دراکولا
اولین موفقیت لوگوسی در سال ۱۹۲۷، رقم خورد؛ زمانی که نقش اول نمایشنامه «کسی نیست مگر دراکولا» را ایفا کرد. این اثر پانصد بار روی صحنه رفت و درنهایت دو سال در تور نمایشی نمایش داده میشد. «تا آخر ۱۹۲۷، بابا به هالیوود نقل مکان کرده بود.» و به علت درگذشت یکی دیگر از ستارههای بزرگ سینمای وحشت، لان چینی، لوگوسی را برای ایفای نقش اصلی نسخه سال ۱۹۳۱ فیلم دراکولا برگزیدند.
نقش دراکولا نقش تعیینکننده کارنامه بازیگری او بود. «او حقیقتا شخصیت را شکل داد و استادانه آن را به تصویر کشید… اما معتقد بود نقش دراکولا هم یک نعمت است و هم یک عذاب…»
«هرگز به خونآشامها اعتقادی نداشت و گمان نمیکرد که کنت دراکولا باشد؛ هرچند مردم الان معتقدند که دراکولا و پدر من هر دو یک نفر هستند.» شخصیتی که تا جایی بینقص و کامل شد که لوگوسی خود اقدام به گریم چهرهاش کرد و موجب ناراحتی و نارضایتی شدید گریمور افسانهای استودیو یونیورسال، جک پیرس شد. و تا سالهای سال بعد از آن، او در تئاترها حضور مییافت و نقش را روی صحنه بازی میکرد و در تبلیغها میگفتند: «بلا لوگوسی؛ خود دراکولا.»
لوگوسی پسر میگوید: «اگر فقط یک بازیگر باشد که سرنوشتش به همان نقطه اول بازگشته باشد، آن بازیگر پدر من است. بازی بهیادماندنی او در نقش دراکولا روی صحنه و بعدتر روی پرده سینما، چنان استادانه و هنرمندانه اجرا شده بود که در دهههای بعد از خود، تا ابد متر و معیاری شد برای ایفای نقشهایی از این جنس. او با برخی دیالوگها و البته لحن و بیان پلیدانه و خبیثانهشان، که از همه ماندگارتر، دیالوگ «من هیچگاه…..شراب نمینوشم» است، در یاد کسانی که نقشآفرینی او را دیده بودند و کسانی که هنوز از او تقلید میکنند، برای همیشه حک شد. خونآشامها در سال ۱۹۳۱ پدیدهای تقریبا ناشناخته بودند، اما وقتی لوگوسی در آن فیلم گفت: «من دراااااکوووولاااااا هستم و به شما خیرمقدم عرض میکنم»، وضع دگرگون شد.
پسرش میگوید: «امروزه مکثها و نوع بیان لوگوسی، آن دستان پرابهتی که نرم و آرام تکانشان میداد، زیورآلات اشرافیاش و آن پاپیون سفید مجلسی و یقه بالازدهاش، آنچه را که بینندهها – زن یا مرد، فرقی ندارد- در ذهن خود بهعنوان دراکولا میبینند، تعریف کرده؛ دراکولای بلا لوگوسی. او تجسد اهریمنی شوم در سینماست.»
اما در خانه چنین شخصیتی نداشت. او در خانه وقت زیاد و مفیدی را با تنها پسرش میگذراند؛ پسری که بعدتر وارد زندگی لوگوسی شد. به قول خود لوگوسی پسر، پررنگترین خاطرهاش از پدر، «این واقعیت بود که پدرم همیشه تلاش داشت تا علم و دانشی را که در مورد موضوعات مختلف جمع کرده بود، به من منتقل کند؛ بهویژه درمورد مسائل روز… همیشه درمورد مسائل روز، حرفی برای گفتن داشت».
لوگوسی پسرش را از حرفه خویش دور نگه داشت، به استثنای یک مرتبه که لوگوسی پسر مدام به پشت صحنه فیلم «آشنایی ابوت کاستلو با فرانکنشتاین» میآمد. این فیلم یک کمدی بود که لوگوسی در آن نقش دراکولا را ایفا میکرد. پسر جوان از قبل میدانست که پدرش با وجود بازنشسته نشدنش، یک بازیگر بالفطره است که مهارتهای خود در عرصه تئاتر را به کمال رسانده و «تکنیکهایی به وجود آورده است که مطمئن میشد حتی کسی که در آخرین ردیف هم نشسته، صدای او را میشنود و آمادگیاش برای کار هم نشان میداد که چقدر آدم سختکوشی است.»
لوگوسی پسر در مورد پشت صحنه این کمدی هیولایی گفت: «با هیچچیز دیگری قابل قیاس نبود. فرصتی بود که تنها یک بار در زندگیات پیش میآمد. این تنها و تنها باری بود که من با پدرم در پشت صحنه بودم. از بودن من در آنجا خوشحال بود. همه با پدرم با چنان تکریم و احترامی رفتار میکردند که او تقریبا هرجا که بود، تمام صحنه را از آن خود میکرد. میدیدم که او چطور یک صحنه را با یک برداشت تمام میکرد، حال آنکه از بقیه باید ۱۳ تا برداشت گرفته میشد. یادم هست که لان چینی پسر (مرد گرگی) و گلن استرنج (هیولای فرانکنشتاین) چقدر مهربان و بامحبت بودند… این خاطرهای است که تا ابد با من میماند.
تا آن زمان، لوگوسی منهای دراکولا، کلی هیولای دیگر را هم در سینما بازی کرده بود. از بازی در آثار کمدی لذت میبرد؛ گرچه فرصتهای کمی برای ایفای نقشهای کمدی برایش فراهم شد. «این بزرگترین حسرت زندگیاش بود که برایم نقل کرد که چنین نقشهایی به پستش نخورد.»
نقش یگور، دستیار آزمایشگاه در بسیاری از مجموعه فیلمهای فرانکنشتاین، به او اجازه داد تا «عناصری از آرامش کمیک» به فیلمها ببخشد و قادر باشد و کمی هم نقشی طنزآمیز در فیلم «زامبی سفید» (۱۹۳۲) ایفا کند؛ پروژهای که فضایی آشفته داشت و لوگوسی خود کمک کرد تا کار به خودی خود تمام شود. خود لوگوسی پسر میگوید که این نقشها، نقشهای محبوب پدر بودند. زمانی که در سراسر کرانه شرقی تورهای نمایش به راه بود، میان بازیگر نامدار و فرزندش صحبتهای پدر و پسری ردوبدل میشد و او از دوستداشتههای خود و عشقش به طبیعت با فرزندش حرف میزد.
لوگوسی پسر میگوید که هیچگاه قصد بازیگر شدن ندارد؛ در اصل پدرش او را از این حرفه بازمیداشته، چون «معتقد بود که بازیگرها استقلال ندارند و بیش از حد به تهیهکننده و کارگزار جماعت وابسته هستند». بلا لوگوسی تخیل و تصور ما را از سیما و رفتار یک خونآشام شکل داد و بر تمام فیلمهای خونآشامی بعد از خود، تاثیرش را گذاشت. موهای صاف، صورت شش تیغ اصلاحکرده و تمیز و جذاب، چشمانی نافذ و رفتار موقرانه تصویر چیزی است که دراکولا تا ابد باید به آن شبیه باشد.
و درمورد پدرش میگوید: «صدایش را بهوضوح به یاد دارم، نگاهش را و گامهای بلندش را حین قدم زدن، علاقهاش به من، و عظمت شادی، افسردگی، لذت و غمش را. مردم حتی زمانی که او در خیابانی تاریک قدم میزد، از صدایش، به جا میآوردندش.»
لوگوسی مردی بود که «هرچه را که زندگی عرضه میکرد، عاشقانه دوست میداشت. دست به هر کاری که میزد، مهر و امضای شخصی خودش را پای آن کار مینهاد؛ از بریدن گوشت استیک بگیر، تا ایفای نقشی بر روی صحنه. بامزه است؛ شنیدهاید که میگویند بعضیها تا وارد جایی میشوند، حضورشان خیلی تو چشم و ملموس است؟ پدر ما هم همینطور بود… وارد اتاقی که میشد، همه میفهمیدند که او آنجاست؛ بهویژه زمانی که صحبت میکرد. او صدا و رفتاری متفاوت و منحصربهفرد داشت… جذابیت و کاریزمای مخصوصی داشت؛ فقط همین را میتوانم بگویم.»
لوگوسی جونیور میگوید: «پدر در مورد این همه شهرت چه نظری میداشت؟ هیجانزده میشد. پدر هیچگاه فکر نمیکرد که در یادها بماند.»
نویسنده: پگی کلی – ترجمه: احسان قراخانی
مجله چلچراغ، شماره ۷۱۹