تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۱۱/۲۴ - ۰۰:۰۷ | کد خبر : 10462

گپ با بهزاد ریاضی؛ من ریاضی نیستم، من هنری‌ام

در حال حاضر بهزاد ریاضی در مدرسه دبیر هنر است. کارهایش به قول خودش بین کاریکاتور و تصویرسازی است.

بهزاد ریاضی طراح و کاریکاتوریست متولد ۱۳۶۴ در تهران است که مدتی هم در بچگی‌اش شیراز بوده، مدتی بعدتر رفته قشم، مدتی هم رفته خراسانی جنوبی، مدتی هم مسکو بوده، مدتی هم رفته پنسیلوانیا، مدتی هم چند جای دیگر بوده و هنوز نمی‌داند در آینده هم می‌خواهد چند جای دیگر برود یا یک‌جانشینی را انتخاب می‌کند.

«وقتی به زندگیم نگاه می‌کنم، همه‌اش عوض کردن خونه و شهر و مدرسه و در کل کسب تجربه بوده و البته بی‌ثباتی در موندن توی یه جای ثابت. کارهای مختلفی رو هم تجربه کردم. هیچ‌وقت نمی‌دونستم حرفه‌ام قراره چی باشه. تو این تلاطم‌ها تجارب زیادی پیدا کردم که همه‌شون بهم ایده می‌ده تو کار.»

بهزاد ریاضی

از تهران تا مسکو و پنسیلوانیا

بهزادخان ریاضی در مدرسه رشته ریاضی خوانده و پیش‌دانشگاهی رفته رشته هنر و بعد هم فوق‌دیپلم معماری از دانشگاه مارخی مسکو گرفته و لیسانس معماری‌اش از دانشگاه تهران بوده و درنهایت کارشناسی‌ارشد مجسمه‌سازی را در بورسیه دانشگاه ایالتی پنسیلوانیا پذیرفته شده و خوانده و تمام شده. در جلسه دفاع پایان‌نامه‌اش‌ یکی از داوران، آقای رودی، که به ‌طور اتفاقی تعدادی از طرح‌هایش را دیده بوده، به او می‌گوید: «طراحی رو باید خیلی جدی‌تر بگیری. از مجسمه‌سازی که داری پایان‌نامه‌اش رو ارائه می‌دی، باید برات جدی‌تر باشه. اون چیزی که توش قوی هستی، طراحیه.»

اولین طرح بهزاد ریاضی
اولین طرح بهزاد ریاضی

طرح مفهومی در مهد کودک

در حال حاضر بهزاد ریاضی در مدرسه دبیر هنر است. کارهایش به قول خودش بین کاریکاتور و تصویرسازی است. درباره شروع کارش در طراحی می‌گوید: «من از بچگی طراحی می‌کردم. همیشه‌ هم طرح‌هام شرحی داشت. اولین بار تو پنج، شش سالگیم که به‌ خاطر بازیگوشی منو بردن پیش روان‌شناس کودک، وقتی بهم گفت یه نقاشی بکش، یه رودخونه سرخی کشیدم که خال‌های سیاه داشت. ازم پرسیدن رودخونه چرا این شکلیه؟ گفتم رودخونه‌ایه که یه کفش‌دوزک افتاده توش و حل شده تو آب.»

ما به بهزاد ریاضی گفتیم این طرح را بده که رسم این صفحه بر مبنای اولین و آخرین اتود و چند نمونه از کارهایی است که هنرمند خودش دوستشان دارد. گفت اولین اتودم، رودخانه کفش‌دوزکی، را در تهران دارم، ولی چون ساده بود، الان می‌کشم و می‌دهم بهتان. طرح‌هایی هم که دوست داشته باشم، الان می‌کشم و می‌دهم بهتان. آخرین اتودم را هم همین الان می‌کشم و می‌دهم بهتان. این شد که همه این‌ها را چند روزه کشید و اختصاصی داد به ما. ما هم اختصاصی گذشته و حال و آینده طرح‌هایش را و خودش را در طرح‌هایش دیدیم.

دو برگ روی درخت
ماجرای دو برگ روی درخت – طرح بهزاد ریاضی

بهزاد ریاضی می‌گوید در دبستان یک معلمی به اسم آقای گل‌بابا داشتند که طراحی‌اش خوب بوده و با تصویرسازی و نقاشی به بچه‎ها درس می‌داده. «ما فکر می‌کردیم آقای گل‌بابا از مجله گل آقا اومده. خیال می‌کردیم همه معلم‌ها رو مجله گل آقا می‌فرسته به مدرسه‌ها. من این‎قدر جذب تصویرها می‌شدم که اصلا خود الفبا را یاد نمی‌گرفتم. آقای گل‌بابا می‌گفت «آ» مثل یه کابوی می‌مونه که کلاه داره، «ن» مثل آدمیه که خیلی تپله،… من دیگه درگیر شکل‌ها و نقاشی‌ها می‌شدم تا یادگیری درس.»

در مقطع راهنمایی بهزاد ریاضی به ‌طور جدی‌تر به سمت طراحی می‌رود. «معلم هنری داشتیم به اسم آقای پاکروان که با آقای دیواندری کاریکاتوریست دوست بود. به من می‌گفت کارهایی که تو می‌کنی، تصویرسازی و کاریکاتوره. خانه کاریکاتور و مجله‌ کیهان کایکاتور و این‌ها رو به من معرفی کرد. اولین کارهای منو برای جشنواره‌ها آقای پاکروان فرستاد.» اولین اثرش سال ۱۳۸۰ در مجله طنز و کاریکاتور چاپ می‌شود.

بهزاد ریاضی از بچگی می‌دانسته که به ریاضی علاقه ندارد، ولی معلم‌های ریاضی‌ به ‌خاطر نام فامیلی‌اش صدایش می‌کردند پای‌ تخته. ظاهرا بعدش از استعداد او ناامید می‌شدند. «دلیل نام فامیلی‌مون اینه که پدرم یه عمویی داشته که حسابدار بوده و ریاضی‌اش هم خوب بوده. تو بوشهر زندگی می‌کرده. تو بافت تاریخی‌ بوشهر یه خونه است به اسم خونه ریاضی که خونه اون بوده گویا. دیگه فامیلی ما این شده، ولی من واقعا هنری‌ام. ریاضی نیستم اصلا.»

طرحی از بهزاد ریاضی
چیزی دیدم و فهمیدم چیزی را ندیدم – طرحی از بهزاد ریاضی
طرح گربه
شاید همه این نقوش را از روی دنیایی بافته بودند که کسی دنبال آزار کسی نبود – اثر بهزاد ریاضی

با همه این احوالات این‌که بهزاد ریاضی بخواهد برود رشته هنر، اصلا گزینه روی میز نبوده. برای دانشگاه رشته معماری را انتخاب می‌کند، چون بین مهندسی و هنر به‌ حساب می‌آمده. در معماری تلاش کرده به روش خودش پیش برود. مثلا برای پروژه‌ای، سال‌ ۹۰ تا ۹۲، رفته قشم و در روستای کُشه برای بچه‌های روستا با کمک یک معمار محلی پارک ساخته. برای پارک یک لنچ قدیمی را از دریا آوردند و… جای اسکان خودش هم مهدکودک روستا بوده. صبح‌ها می‌رفته سر زمین پروژه، بچه‌ها می‌آمدند مهد. آن‌ها که تعطیل می‌شدند، این می‌رفته مهد. مربی مهد هم برایش غذایی درست می‌کرده و می‌آورده.

یک دوره‌ای هم رفته حوالی خراسان جنوبی. روستای فورگ نزدیک بیرجند. آن‌جا هم یک خانه کاه‌گلی ۱۰۰ ساله‌ای را خریده و بازسازی کرده و کتاب‌هایش را برده که مثلا بشود خلوتش. الان آن خانه هست، ولی چون خودش نیست، قرار شده کلیدش را بدهد هرازگاهی اعضای چلچراغ بروند آن‌جا برای بعضی مطالب و گزارش‌ها با خودشان خلوت کنند و قبل از این‌که ۱۰۰ ساله شوند، کار را به تحریریه برسانند.

بهزاد ریاضی مجموعه طرح‌هایی دارد با عنوان «قصه‌های بهزاد» که دو سال است کار روی این مجموعه را شروع کرده. «این مجموعه خیلی پخته‌تر از کارهای قبلی و خیلی ساده‌ است. یه دلیل این‌همه سادگی می‌تونه مهاجرت باشه. وقتی مهاجرت می‌کنی، چیزهای اضافی رو می‌ذاری کنار. زندگیتو می‌ذاری تو چمدان. توی طراحی هم برای این‌که ارتباط راحت‌تری پیدا کنم، با مخاطب رفتم سمت سادگی. کارهای من هدفش بیشتر قصه گفتنه. رنگ‌های سیاه و قرمز برام سمبلیک‌اند. رنگ سفید کاغذ هم که به‌ عنوان رنگ سوم ازش استفاده می‌کنم، رنگ صلحه که خیلی تو ناخودآگاهم پررنگه.

کیک داخل باغچه
کیکی که داخل باغچه گذاشتم – طرحی از بهزاد ریاضی

عشق تو کارهام از کودکی‌ام می‌آد. عشق زیادی از مادرم گرفتم. یه جمله‌ای مادرم همیشه داره که می‌گه وقتی یه آدم می‌میره، فقط اون عشقی که نثار دیگرون کرده، ازش باقی می‌مونه. عشق واسه من این‌جوریه که وقتی از خونه می‌ری بیرون، هر کسی رو می‌بینی، باید محبت نثارش کنی. همسایه‌، بچه‌ تو پارک، بقالی. هر چند که ممکنه این‌جوری یه جاهایی‌ آدم دچار سرخوردگی بشه، چون آدم‌ها مشکوکن به محبت بی‌منت. من اون عشق فراوونی رو که تو بچگی گرفتم، حالا تو کارهام دارم به دیگرون منتقل می‌کنم.»

آرزوی بهزاد ریاضی

از او درباره آرزویش پرسیدم:

-آرزوم… الان یه دنیاییه که سرمایه‌داری داره خودشو مسلط می‌کنه به همه چیز؛ به طبیعت، به انسانیت، به روابط آدم‌ها. همه‌جا هم همینه. فقط مختص ایران که مشکلات اقتصادی داره، نیست. من آرزوم اینه که اون قسمت‌های انسانی و ارزش‌های فرهنگی و غیرمادی که تو جامعه هست، دوباره بازتولید بشه و دوباره بشه مسئله روز.

-چقدر آرزوت سخته! اگه می‌شه، یه کم ساده‌تر بگو.

-خب! آرزوم اینه که یه روزی یه کتابی چاپ کنم که خیلی ساده باشه از لحاظ قصه و تصویرسازی. به‌ واسطه همین سادگیش هم همه جذبش بشن، مثل هایکو باشه که به ‌اندازه یه مثنوی حرف داره.

اثر بهزاد ریاضی
خواستم گلی بکارم اما ترسیدم کاشته‌ام ناکافی باشد – طرح بهزاد ریاضی

بر اساس نظر کارشناسان چلچراغی ما فقط می‌توانیم برای بهزاد ریاضی در آرزوی دومش که ساده و نزدیک و شدنی است، مخاطب جذابی باشیم و جذب کارهایش بشویم و کتابش که درآمد، بخریم و ببریم برایمان در هر جای جهان که هست، امضا کند. یک توصیه چلچراغی هم به بهزاد ریاضی؛ این‌که این‌قدر به مارسل پروست و میرداماد و عموی پدرش و این‌ها فکر نکند. آرزوی اولش شبیه آن‌ها شده. انگار چیزی از آن ریاضی بودن را آورده در همین آرزوی اولش.

چند نمونه از کارهای بهزاد ریاضی را با قصه‌هایشان به انتخاب خودش با هم نگاه می‌کنیم.

سهیلا عابدینی

هفته‌نامه چلچراغ، شماره ۸۷۹

نوشته هایی دیگر از همین نویسنده: سهیلا عابدینی

نظرات شما

  1. فاطمه
    30, بهمن, 1401 02:15

    خیلی زیبا بود واقعا برای اولین بار دلم خواست یکیو که دربارش فقط شنیدم ببینم از ته قلب واقعا آرزویش را باید با طلا نوشت

  2. 40cheragh
    30, بهمن, 1401 22:36

    ممنون ازت فاطمه عزیز

نظر شما

دیگه چی داری اینجا؟