شمیم شرافت
در تاکسی نشستهام. تلفن کسی زنگ میزند. مرد مسافر بلندبلند صحبت میکند، میخندد، راننده تاکسی صدای ضبط را بلندتر میکند و دو مسافر دیگر نیز با یکدیگر به شوخی مشغولاند. ناچارم پنجره را باز کنم، میخواهم هوایی تازه کنم. سرم را به بیرون نزدیک میکنم و… چشمانم چنان میسوزد انگار کسی دو انگشتش را به درون حدقه چشمم کرده است. اشک میریزم. کمی دیاکسید میکشم و تن به سروصدای مسافران داخل تاکسی میدهم.
وقتی پیاده میشوم، دوباره تنهایم، در کوچه سرد زمستانی قدم میزنم. کوچه مال من است با تمام برگهای پوسیده و بوی نمی که از خاکش برمیخیزد. ای کاش همه خیابان برگ بود و همه ماشینها درخت. سایهام بلند استوار جلوتر از من پیش میرود. سرعتم را بیشتر میکنم تا از او پیشی بگیرم؛ اما بر من پیروز میشود. دوست دارم کنارم باشد، با من راه برود، اما همیشه از من جلوتر است. استوارتر، کاش من هم سایه بودم.
به خیابان اصلی میرسم و از میان شلوغی راه خود را به محل کارم مییابم. احساس میکنم ذرهای کوچک هستم در جهان هستی، پر از انسانهایی که مانند مورچههایی بی هدف دور خود میچرخند. مورچهها هدفمندترند، ذرهای خاکم روی پنجرهای غبارگرفته. هنگام عبور از خیابان موتورسوار با سرعت از کنارم عبور میکند. دود در حلقم میرود. میخندد. بلند میخندد. ترس برایش هیجانآور است. با سرعت میرود تا برای دوستانش تجربه موفقیتآمیز آزار یک نفر را در خیابان تعریف کند و همگی بلندبلند خواهند خندید.
به راهم ادامه میدهم. اتفاق را دوره میکنم. به چند ثانیه قبل برمیگردم. موتورسوار عبور میکند، کیف مرا از دستم میقاپد. دنبالش میدوم. سریع و سریعتر. چوبهایی که پاهایم را در حصار خود فراگرفتهاند، رها میشوند. به موتورسوار میرسم، مردم در کنار خیابان ایستادهاند و به این صحنه با دهانهای باز نگاه میکنند. پسر جوان وردست سبزیفروش میخندد. با لگد به موتور میزنم. مرد به زمین میخورد. کیفم را از روی زمین برمیدارم و به راهم ادامه میدهم. مردم نگاهم میکنند، موتورسوار نگاهم میکند. وارد کوچه فرعی میشوم و خود را کنار در خانهای که پیرزنی تنها کنارش نشسته است، پنهان میکنم. روی زمین مینشینم و پیرزن نوازشم میکند.
به ساختمان محل کارم رسیدهام. ساختمان بلند سیاه بدقواره. دنیای واقعی. دنیایی که من قهرمانش نیستم. من هم گردی در غبار پنجره خاکگرفته زندگیام. به راهم ادامه میدهم. در محیط کار همه از آلودگی مینالند، همه با ماشینهای شخصی آمدهاند، همه معترضاند.
از ساختمان محل کارم که خارج میشوم، سوز سردی از من استقبال میکند. خیابان مرا میخواند. در ابتدای خیابان مردانی سراسر سفیدپوش با صورتهایی که گچ به آن مالیدهاند، مانند مجسمههای رومی در چهارراه ایستادهاند تا به مردم اهمیت محیط زیست و هوای پاک را یادآور شوند. مردم دور آنها جمع شدهاند و با ایشان عکس میگیرند. با دست اشاره میکنند و میخندند و نمیدانند جریان از چه قرار است. هنرمندان خسته خواهند شد. بساطشان را جمع خواهند کرد و خواهند رفت تا آن زمان دوربینها نورهای مصنوعی خود را در فضا پخش میکنند، برق میزنند و از رعد خبری نیست. خودم را هنگام عبور پنهان میکنم، روی برمیگردانم و صورتم را با دست میپوشانم تا در عکسهای خانوادگیشان نباشم.
سوار اتوبوس میشوم. خانم کناری با بچهای که روبهروی ما روی صندلی نشسته است، شوخی میکند. کیکی کوچک از کیفش درمیآورد و به کودک میدهد. بچه ذوق میکند. پاهای کوچکش را همچون تاب تکان میدهد و خود را در صندلی غرق میکند. کلهاش با بدنش یکی میشود، انگار که هیچوقت بااستخوانی دراز به نام گردن به هم وصل نبودهاند. پشت مادر پنهان میشود. مادر در ابرهای افکار خود شناور است. کودک را نمیبیند. قرض و بدهی را میتوانی از نگاهش بیابی.
چشمانم را میبندم. به دنیای خودم میروم.
بیش از اینها آه آری،
بیش از اینها میتوان خاموش ماند
صدای تنبک میآید، نوازندگانی با صدایی نهچندان خوش میخوانند. مردم صورتهای خود را به هرجا جز چهرههای غمگین و ناامید نوازندگان و خوانندگان ناشی برمیگردانند. واقعیتی که باید از آن فرار کرد.
آن بیرون ماموران شهرداری مشغول تمیز کردن ریلهای اطراف خیابان هستند. به نظرم کار بیهودهای میآید، شهر کثیفتر از پاکیزگی موقتی چند حفاظ کهنه است. روی بیلبورد رو به رو نوشته شده است، با قطع درختان هوا را آلوده نکنیم، با خودم فکر میکنم، مخاطب کیست؟ چه کسی درختان را قطع میکند؟ جلوتر با فاصلهای کمتر بیلبورد دیگری میبینم، اگر بوق نزنیم، صدای پرندگان را میشنویم، فکر میکنم، نه اگر بوق نزنیم، صدای کوبیده شدن ادوات ساختمانی بر هم را میشنویم. پرندهها مدتها است که از این شهر رخت بربستهاند. تنها موجودات سیاه مفلوکی باقی ماندهاند، با سر قمری و تن کلاغ. شهر سیاه است. تاریک و آلوده. همه در این آلودگی سهم داریم. از بالا تا پایین. چنان تاریک و سیاه شدهایم که روزهای سپید برایمان خاطره شدهاند.
شماره ۶۹۴
خرید نسخه الکترونیک از کتابفروشیهای الکترونیک طاقچه و فیدیبو