تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۰۶/۰۶ - ۲۰:۱۹ | کد خبر : 9512

مرثیه‌ای برای یک حشمت‌پیشه

همه‌مان جمع شده بودیم ببینیم کداممان بلد است بهتر برای سنگ قبر عنایت‌الله‌خان حشمت‌پیشه متن بنویسیم

همه‌مان سرهایمان را انداخته بودیم پایین که یعنی مثلا حواسمان به بقیه نیست. یعنی یک‌جوری حواسمان به بقیه نبود که ممکن بود وانمود کنیم از بیخ کور مادرزاد هستیم، یا مثلا پشت در دچار آلزایمر آنی شده‌ایم، یا مشاعرمان را مدتی است به تمامی از دست داده‌ایم. من خودم یک‌جوری سرم را کرده بودم توی گوشی‌ام که اگر کسی خبر نداشت، ممکن بود خیال کند دارم از نو اختراعش می‌کنم. اگر یک نفرمان در جلسه حاضر نبود، برای باقی عمر شرف همه دیگران را می‌برد. توی دلم خدا را شکر می‌کردم که کسی را از قلم نینداخته‌اند. ادعای هر کداممان به قدر یک کتاب تاریخ ادبیات بود. کلی درباره تعهد و خلاقیت و فلان و بهمان شعر و قصه بافته بودیم، آن‌وقت حالا همه‌مان جمع شده بودیم ببینیم کداممان بلد است بهتر برای سنگ قبر عنایت‌الله‌خان حشمت‌پیشه متن بنویسیم.

عنایت‌الله‌خان واقعا حشمت‌پیشه بود. یعنی گوسفنددار بود. منتها گوسفندهایی که داشت، به قدری بود که از تمام پیشه‌های دیگر جلو افتاده بود و شده بود یکی از متشخصین منطقه. تنها نقطه روشن زندگی‌اش این بود که بچه‌هایش به‌رغم حشمت‌پیشه بودن، پیشه‌شان گوسفندداری نبود و رفته بودند فرنگ درس خوانده بودند. حالا که عنایت‌الله‌خان بعد از ۹۳ سال بالاخره تصمیم گرفته بود دل از پیشه‌اش بکند، بچه‌ها تصمیم داشتند برای سنگ قبرش سنگ تمام بگذارند، این بود که همه اعضای انجمن ادبی شهر را دعوت کرده بودند تا کار را از راه درستش انجام بدهند.

پسرها خیلی به هم شبیه نبودند. معلوم نبود به خاطر این است که در کشورهای مختلف زندگی می‌کنند، یا به خاطر این‌که رشته‌های مختلف خوانده‌اند. شاید هم اصلا بابت این بود که از مادرهای مختلف دنیا آمده بودند. روزبه پسر شیک و پیکی بود که معلوم بود ایده انجمن ادبی را خودش داده است. برزویه برعکس، اگر کراواتش را باز می‌کرد، همان موقع می‌توانست خودش را جای بابایش بفرستد سروقت گوسفندها. زری، دخترش، ما را به‌کل داخل آدم نمی‌دانست. برای همین به شوهرش سپرده بود کلا حرف نزند.

مرثیه‌ای برای یک حشمت‌پیشه
اثر کامبیز درم‌بخش

برزویه حرف را شروع کرد. مقدمات را که ردیف کرد، دستش را گرفت سمت روزبه که جزئیات کار را توضیح دهد. روزبه مختصری سرخ و سفید شد و بعد گفت: «البته اخوی به اندازه کافی توضیح دادند. مابقی بیشتر با خود شماست. ما سنگ رو سفارش دادیم. همین حالا در ایتالیا دارند برشش می‌دند. تا یک هفته دیگه می‌رسه ایران. تا اون موقع می‌خوایم که متن آماده باشه. متن هم از همین چیزهای مرسوم می‌خوایم. منتها حق مطلب ادا بشه. مثلا یکی از شعرهای خود مرحوم عنایت‌الله‌خان بیاد روش…»

یکی از باسابقه‌های انجمن با تعجب سرش را آورد بالا. اما جرئت نکرد چیزی بپرسد. یکی دیگر که اندازه او قدیمی نبود، گفت: «خدا رحمت کنه. مرحوم آقای حشمت شعر هم می‌گفتند؟» برزویه که حوصله‌اش سر رفته بود، گفت: «اگه ابوی شعر می‌گفت، دیگه چه احتیاجی به شما بود؟ شعر ابوی رو شما می‌گید.» روزبه گفت: «اخوی مزاح می‌کنند. مرحوم پدر خیلی اهل ادب بودند. منتها فرصت نوشتن اشعارشون رو نداشتند. ما گفتیم شاید یکی از شماها از زبان پدر شعری شنیده باشه که یادش مونده باشه. البته که قطعا هر چه شعر بهتری یادتون مونده باشه، ما بیشتر قدردانتون می‌شیم.» برزویه که از فن بیان برادرش به وجد آمده بود، ادامه داد: «ضمنا می‌خوایم درباره خدمات عنایت‌الله‌خان به نهضت ملی دکتر مصدق هم بنویسید.»

رئیس انجمن که داشت ملتفت می‌شد قضیه از چه قرار است، گفت: «به‌به! احسنت! کدوم بخش خدمات منظور نظرتونه؟» روزبه گره کراواتش را شل کرد. «مرحوم ابوی قلبا ارادت زیادی به دکتر مصدق داشتند. تا جایی که یادم است، در دوره اون مرحوم مالیات کامل رو می‌پرداختند. ولی قطعا خدمات بیشتری هم داشتند که اون رو دیگر پژوهشگران عزیزی مثل شما باید کشف کنند و بگذارند تاریخ روشن‌تر بشه.»

برزویه ادامه داد: «خدماتشون به فرهنگ و هنر هم که دیگه اظهر من‌الاین حرف‌هاست.» روزبه لبخند زد. «می‌بینید که حتی بعد از فوتشون هم این خدمات داره ادامه پیدا می‌کنه.»

باقی مجلس به تعارفات مرسوم گذشت. من و یکی دو نفر دیگر از آنجا که نه طبع شعر خوبی داشتیم، نه پژوهش تاریخی بلد بودیم، نتوانستیم از خدمات پس از فوت عنایت‌الله‌خان بهره‌مند شویم. ولی باقی اعضای انجمن تا مدتی به جان این یار صدیق دکتر مصدق دعا می‌کردند. شعرهایی که اعضا از آن مرحوم به یاد داشتند، به حدی بود که بعدتر کتابی هم از آن به چاپ رسید. سنگ قبر مذکور البته چندان عاقبت‌به‌خیر نشد. بعد از این‌که خانواده حشمت‌پیشه، حشم را میان خودشان تقسیم کردند و برگشتند کشورهایشان، یک نفر آن را دزدید. شنیده‌ام سنگ اوپن آشپزخانه یکی از اعضای فخیمه انجمن شباهت زیادی به آن سنگ دارد.

نوشته هایی دیگر از همین نویسنده: ابراهیم قربان‌پور

نظر شما

دیگه چی داری اینجا؟