وبلاگ چلچراغ (شماره ۸۸۲)
ماراتن رفت و آمد بین شعب پلیس +۱۰ و اداره مهاجرت و گذرنامه و گذراندن صفهای طولانی باجههای این دو اداره بعد از یک ماه تمام شد. درنهایت سه پاسپورت و یک برگه عبور موقت برای گروه پنجنفره ما که تصمیم گرفته بودیم یک سفر خارج از کشور را با هم تجربه کنیم، از طریق پست به دستمان رسید. پاسپورت یک نفر از اعضای گروه باقی مانده بود که به گفته کارکنان و سیستمها، صادر و چاپ شده بود، ولی نه در اداره گذرنامه موجود بود و نه در اداره پست، و انگار بین این دو اداره گم شده بود. در این زمان یک نفر از آشنایان تماس گرفت و اطلاع داد که اگر به یکی از شعب پلیس +۱۰ مراجعه کنید، میتوانید برگه عبور موقت را فورا دریافت کنید. اما زمانی برای این کار باقی نمانده بود.
مجبور شدیم چهارنفری به طرف فرودگاه امام در ۳۰ کیلومتری تهران حرکت کنیم. ترافیک تهران بر استرس گروه از ترس نرسیدن به پرواز ۱۹:۴۵ میافزود و با هر بار توقف و ماندن پشت انبوهی از اتومبیلهای شهر، تکتک افراد اول به ساعتهایشان و بعد به چهرههای یکدیگر نگاه میکردند. بالاخره سرِ وقت به سالن اصلی فرودگاه رسیدیم و نفس راحتی کشیدیم و ماشین را ترک کردیم. اولین نفر از گروه که وارد سالن اصلی شد، با تذکر نگهبان که از وضع ظاهری ما متوجه مقصد مسافرت شده بود، فهمید سالن را اشتباه آمدهایم و باید به ترمینال سلام که کمی دورتر بود، برویم.
در ترمینال سلام فرودگاه امام، بعد از بازرسی وسایلمان وارد سالن اصلی شدیم. برای اطلاع از اینکه پروازمان در چه وضعیتی است و آیا وقت داریم آبی بخوریم و گلویی تازه کنیم، به سمت تابلو اطلاعات پرواز سالن رفتیم و متوجه شدیم پرواز با دو ساعت تاخیر، یعنی در ساعت ۲۱:۴۵ انجام میشود. کمی به یکدیگر خیره ماندیم و چیزی که از فکر همه ما گذشت، این بود: «اگر میدانستیم پرواز تاخیر دارد، به دنبال برگه تردد موقت فرد جامانده میرفتیم و او هم میتوانست همراه ما باشد.»
روی صندلیهای سالن ولو شدیم. تا ساعت ۲۱:۰۰ همه چیز برایمان تازگی داشت. چرخی در غرفههای سالن زدیم و از محصولاتی که برای عرضه گذاشته بودند، دیدن کردیم و مقایسه قیمت اجناسشان با بیرون کمی حواسمان را پرت کرد و وقت را گذراندیم.
از ساعت ۲۱ مسافران تکتک به باجه صدور کارت پرواز مراجعه میکردند و جویای کم و کیف و ساعت پرواز میشدند. مسئولین باجهها هم جوابهای متفاوتی میدادند. یکی میگفت: «قراره از فرودگاه مهرآباد برایمان هواپیما بفرستند.» دیگری میگفت: «هنوز سایت بالا نیامده.» باجه سوم میگفت: «چیزی نشده، فعلا صبر کنید…» و در این میان یکی از آنها توضیحی داد که همه را متعجب کرد: «درواقع پرواز شما ۳۰۰ نفری بوده و چند دقیقه پیش ۱۵۰ نفر از همسفران شما با هواپیما رفتند.»
مسافران نگاهی به اطراف انداختند و ظاهرا از افرادی که از اول در سالن بودند، کسی کم نشده بود. پس این ۱۵۰ نفر که رفتهاند، کجا بودند و از چه دری خارج شدند که بقیه نه دیدند و نه متوجه شدند. اصلا این افراد چگونه گزینش شده بودند؟! مسئولین برای این پرسشها جوابی نداشتند.
حوالی ساعت ۲۲:۰۰ بود که مسافرانی با غذای گرم از کنارمان گذشتند. شاید میخواستند با دادن غذا کمی راضیمان کنند. از یک نفر که غذا در دست داشت، اسم شرکت هواپیمایی را که از آن بلیت خریداری کرده بود، پرسیدیم. نه، متاسفانه اینبار هم نوبت شرکت هواپیمایی ما نبود! عقربه ساعت ۲۲:۳۰ را نشان میداد. هنوز خبری نبود. در اصل از ساعت ۲۱:۴۵ به بعد دیگر هیچ اطلاعاتی در مورد تاخیر یا زمان پرواز ۹۹۶۹ روی تابلو اطلاعات پرواز فرودگاه ثبت نشد.
بعضی از مسافران سرگردان روبهروی ایستگاه صلواتی مستقر در سالن که به مسافران چای میداد، بین دوراهی که چای را با نبات بخورند یا با بیسکوییت، گیر کرده بودند!
بعضی دیگر از مسافران به خاطر نبود کمترین امکانات بهداشتی لازم در سرویسهای بهداشتی، مثل دستمال کاغذی و مایع دستشویی، به مسئولین فرودگاه مراجعه و این بیدقتی را به آنها گوشزد کردند. پاسخی که دریافت کردند، آنها را بیش از پیش متعجب کرد: «بالاخره بلیتهای شما سه تومنی است…» ولی مگر ارائه خدمات برای بلیتهای ۱۰ میلیون تومانی با سهمیلیون تومانی و سایر ارقام متفاوت است؟ افراد در حین عبور از کنار یکدیگر غر میزدند و با حرکات چشم و ابرو و دست و بدن، نارضایتی خود را نشان میدادند.
ساعت از ۲۳:۰۰ هم گذشت و کسی پاسخگو نبود و همه افراد گروه در این حسرت به سر میبردند که با همین زمان بلاتکلیفی، شاید میتوانستند برگه عبور موقت عضو جامانده گروه را بگیرند تا او هم همراه آنها به سفر میآمد.
ساعت ۲۳:۳۰ مسافران عصبانی کمکم هستههای اعتراضی را تشکیل میدادند و به دنبال راهحلی برای مشکل پیشآمده و تحت فشار گذاشتن مسئولین شرکت هواپیمایی بودند. در این زمان یک گروه پنج نفره وارد سالن شدند که یکی از آنها قد نسبتا کوتاه و یونیفرم سفید داشت. یکی از افرادی که پشت باجه پاسخگویی بود، با حرکت چشم به مسافران فهماند ایشان مسئول پرواز هستند.
مسافران به امید اینکه میتوانند جواب سوالات خود را از این شخص بگیرند، به طرفش رفتند و او را دوره کردند. مرد سفیدپوش در جواب سوالات تکراری و هیجانی مسافران، با خونسردی گفت: «خب پرواز تاخیر دارد.» همین!
مسافران کلافه به هر طرف میرفتند و به هرکس و هرچیزی متوسل میشدند. در این زمان یک گروه چند نفره هم در سالن بودند که یک روحانی در میان آنها بود. مسافرین به سمت روحانی رفتند و از او درخواست کردند که کمکی کند. روحانی بنده خدا، بیخبر از همهجا گفت: «من هم مثل شما مسافرم و کاری از من برنمیآید.»
بالاخره گروه معترض تشکیل شد و فرد روحانی هم ناخواسته وارد آن گروه شد. در این میان شخصی پیدا شد که حقوق میدانست و گفت: «حالا که کار به اینجا رسیده، باید راهی برای اعتراض یا گرفتن خسارت وجود داشته باشد.» ساعت از ۲۴ هم گذشت. مسافران به هر دری میزدند تا راهحلی پیدا کنند.
شخصی که ظاهرا کارمند یک شرکت هواپیمایی دیگر بود، مسافران را آگاه کرد که میتوانند با نوشتن جمله «این پرواز بیش از پنج ساعت تاخیر داشته است» در پشت بلیتهایشان و مهر شدن آن از سوی مسئول پرواز، از شرکت صادرکننده بلیت ۳۰ درصد خسارت دریافت کنند. خوشحالی از اینکه راهحلی پیدا شده و میتوانند کاری بکنند تا بخشی از خسارت تحمیلشده به آنها را جبران کنند، بین مسافران ولولهای انداخت و چگونگی نوشتن جمله و پیدا کردن خودکار باعث شد زمان تا ساعت یک بامداد برایشان سریعتر بگذرد.
بالاخره گیت پرواز باز شد و مسافران اتوبوسی را که در محوطه بیرون سالن منتظر بود تا آنها را به هواپیما برساند، دیدند.
مسافران از پلههای هواپیما بالا میرفتند و سوالات مشترکی در ذهنشان میگذشت: «آن گروه ۱۵۰ نفری چگونه و چطور از آنها جدا شده بودند و پریدند؟» «بعد از بازگشت از سفر چگونه ۳۰ درصد خسارت خود را از شرکت هواپیمایی مورد نظر بگیرند؟» «ارتباط بین مبلغ بلیت و گرفتن حداقل امکانات چیست؟» و گروه ما علاوه بر سوالات بالا در حسرت زمان ازدسترفته برای همراه کردن فرد جامانده از سفر بود.
نویسنده: سیده هستی حسینی
هفتهنامه چلچراغ، شماره ۸۸۲